روزهایی که مریض بودی !
روزهایی که مریض بودی همش با بادی میگشتی تو خونه ،چون تب داشتی و همش گرمت میشد ! یاد گرفتی که کامیونت رو زیر هر بلندی که دستت بهش نمیرسه بذاری و بری روش و دستت رو برسونی ! یه وقتایی هم میری روش وایمیستی و داد میزنی یا دست میزنی و نانای میکنی ! میبینی چقدر از بین رفته بودی !؟ یه وقتایی هم اینطوری میری میشینی ته قسمت بار کامیون و کله پا میشی اینم یه روز که اومده بودی پشت اون چوبی که بابایی برای ورودی آشپزخونه گذاشته و گریه میکردی که شیشه دلستر رو بهت بدم ! ...